Re: بچه ها بیایییییییین

#16
سلام عزیزم مبارک باشه
از خوندن پستهایی که گذاشتی فکر می کنم خیلی خیلی داری به خودت فشار می آوری
من دو تا بچه دارم برای اولی خیلی حساس بودم و تا حدی دست تنها همسرم درس می خواند و زیاد حوصله بچه را نداشت و خوانواده خودم هم در شهر دیگه ای بودند ... از همون اول تا گریه می کرد زود می خواستم ساکتش کنم مدام ناراحت بودم که چرا شبها بیداره و تمام مدتی که بیدار بود سعی داشتم که بخوابونمش بارها و بارها احساس درماندگی کردم و گریه می کردم به کارهای خونه نمی رسیدم آرزو داشتم زودتر بزرگ بشه .... بعدها فهمیدم چقدر زیاد از خودم توقع داشتم
حالا واسه این یکی می دونم گریه و نق زدن بچه تا حدی باید باشه می دونم بچه حالا حالاها مامان می خواد پس باید فکر خودمم باشم تا بچه آروم یا خوابه چند لقمه غذا جایی آماده می گذارم سعی می کنم خوراکی یا غذاهایی که راحت آماده و صرف می شوند داشته باشیم (خرما آجیل شیر عسل دم دستم بود) البته اوایل بخاطر زردی بچه محدودیت داشتم
کارهای خونه هم که تمومی نداره از حساسیتت کم کن و در این مورد با همسرت به توافق برسید وقتی بچه خوابه حتما اول استراحت بعد کار تا جایی که میتونی از همسرت یا کسان دیگری کمک بگیر
الان نصف شبها که بیدار باشه منم خوشحالم و باهاش حرف می زنم یا... دیگه می دونم چاره ای نیست به قول حافظ عزیز
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
خدا می دونه الان مشکلاتم خیلی بیشتر از 6 ساله پیشه ولی مجبورم اونها را بپذیرم و بهشون بخندم
باور کنید اگه آروم باشید و سعی کنید به خودتون کمی استراحت بدید این آرامش به بچه هم منتقل میشه
مادر بزرگم می گفت غصه بخوری یا خسته بشی شیرت تلخ می شه....حالا می دونم منظورش چی بوده
بچه هر چقدر بزرگ تر می شه مشکلاتش هم بزرگتر میشه دیگه منتظر نیستم زودتر بزرگ بشه سعی می کنم همین امروز حسابی خوش باشیم و واسشون بهترین مامان باشم
حالا که بیشتر از همسرم خواستم کمکم کنه می بینم کم کم رابطه اش با بچه خیلی خوب شده و این تشویقش می کنه

عزیزم تنها نیستی خدا که هست ....
تا اینو می نوشتم چند بار مجبور شدم بروم سراغ بچه ها یکبار این گریه می کنه یکبار اون یکی صدا میزنه خوبه دو قلو نیستن!!!
عزیزم برای ملیکای کوچولو و پدر و مادر مهربونش آرزوی سلامتی دارم...


Re: بچه ها بیایییییییین

#17
سلام آلاله ی عزیز
خدا همه چیز را به آدم نمی ده خیلی چیزها خواستم و نداد ولی این دو تا نعمت را به زور به من داد
تا وقتی تو این سایت نیامده بودم قدر نمی دونستم
از خیلی سال پیش تو خیالاتم ... فکر می کردم با چه هیجانی خبر بارداریمو به همسرم می دهم و اون چقدر خوشحال می شه
واسه اولی که اصلا دوتایی مون نه بچه می خواستیم و نه شرایط مادی (البته مورد نظر ما) جور بود و به طور عجیبی در ماه 4 فهمیدم باردارم(زمانی که به قول همسرم دیگه نمی شد کاریش کرد)!!!!دومی که هیچوقت حتی تصور بچه دیگه ای را نداشتم همون اولش که فهمیدم تو اینترنت دنبال روشهای سقط میگشتم(خدا منو ببخشه...)که با این سایت آشنا شدم و فهمیدم چه نعمت ارزشمندی خدا بهم داده ...چی بهتر از امانت خدا
اگه خدا این امانت را بهم داده،حتما بهم نیرو و توان لازم را هم می ده .... تا حالا من از خدا می خواستم حالا اون از من می خواد...
با این فکرها قویتر شدم و رابطه خیلی بهتری هم با پسر اولم دارم و همسرم هم بارها بخاطر این دو تا خدا را شکر کرده
البته هنوزم می گم خوش به حال اونهایی که بعد از چند سال انتظار خدا بهشون بچه میده چقدر ذوق می کنند(خیلی دیدم که می گما......!)
خدایا شکرت بخاطر داده و نداده هات
امیدوارم خدا دلت را روشن کنه.........

Re: بچه ها بیایییییییین

#18
خانم امینی از صحبت های قشنگت ممنون
پریا جان درکت میکنم عزیزم من که ساعت 5 نهار میخورم بعضی وقت ها نمیخورم
ایشاا... بزرگ میشن همه این خاطره میشن گلم
ساحل دلت را به خدا بسپار ، خودش قشنگ ترین قایق را برایت می فرستد


تاخدای بنده نواز است به خلقش چه نیاز ؟!!! میکشم ناز یکی ، تا به همه ناز کنم..

Re: بچه ها بیایییییییین

#20
پریا جون همه ما این دورانو گذروندیم.البته واسه تو که دست تنهایی سختره.بعد 3 ماه دیگه از روز به روز بزرگتر شدن و ارومتر شدنش لذت میبری.منم دست تنهام و خوانوادم ازم دورن ولی سعی میکنم یه جوری کنار بیام.شوهرها هم که همشون خسته اند من دیگه رو کمک شوهرم حساب نمیکنم.جالبه دخترم بیشتر دوست داره بغلن باشه تا باباش بهم میگه به تو خیلی وابسته است...عزیرم نگران نباش خیلی زود به خلق و خوی دخترت عادت میکنی چون الان برات تا حدودی ناشناخته است

Re: بچه ها بیایییییییین

#21
راستی اگه از حموم خوشش میاد شبهایی که بی قراره ببرس حموم اروم ماساژش بده این کار هم ارامش میده هم خسته اش میکنه و میگیره میخوابه.من دخترم یه شب هر کاری کردیم گریه میکرد اخرش ساعت 1 نصف شب بردیمش حموم بعد حموم اروم خوابید.در ضمن اونطوری که معلومه بچه ات نفخ میکنه دکتر به من گفته بود تا 3 ماه بچه رو زیاد رو شکم بخوابونین و با دست پشتشو ماساژبده عرق نعنا هم یادت نره تا قبل 1 ماهگی سعی کن دارو ندی

Re: بچه ها بیایییییییین

#22
سلام خانم امینی.
اره حق باشماست و نوشته های شما خیلی ارومم کرد.فهمیدم که فقط من مشکلات رو ندارم و همه مامانا این روزا رو گذروندن. باید بیشتر به فکر خودم باشم ولی خیلی خیلی سخته.چون حال جسمی خودمم خوب نیست.
* ملیکای من هدیه خدا و بیمه آقا امام رضا (ع) *

ممنونم خدا جون... واسه این تجربه منحصر به فرد که شبیه هیچ حس دیگه ای نیست...

Re: بچه ها بیایییییییین

#23
ممنون هنگامه عزیز و شفق جون و گل رز مهربون ونازلی عزیز و کاکامای نازنین و خفلوی گل و زهرای عزیز وآلاله جون شیناز گل و آلیس مهربونم.
از همتون ممنونم که برام پیام تبریک و پیام خصوصی گذاشتین.
* ملیکای من هدیه خدا و بیمه آقا امام رضا (ع) *

ممنونم خدا جون... واسه این تجربه منحصر به فرد که شبیه هیچ حس دیگه ای نیست...

Re: بچه ها بیایییییییین

#25
پری جان باز خداروشکر کن طبیعی زایمان کردی اخه نمیدونی سزارین چیه ؟خانم هایی که زایمان سزارین کردن درک میکنن من سوارماشین که میشدم از رو مانع رد میشد جیغ میزدم
خیلی درد داشتم منم دست تنها بودم مامانم شاغله خودم تنها همه کارامو انجام میدادم ایشاا........ خدا پشت وپناهته عزیزم ایشاا.. چهله بسلامتی تمام بشه رو غلطک میفتی موفق باشی
ساحل دلت را به خدا بسپار ، خودش قشنگ ترین قایق را برایت می فرستد


تاخدای بنده نواز است به خلقش چه نیاز ؟!!! میکشم ناز یکی ، تا به همه ناز کنم..

Re: بچه ها بیایییییییین

#26
سلام ناجی جون.ممنونم.گل پسرت چطوره؟؟؟؟؟؟ تو چطور بچه داری میکنی؟ :mrgreen: میرسی بری سرکار یا خونه نشین شدی؟
دخملم خیلی بی قراره و نق نقو.تا میزارمش زمین گریه و جیییییییغ. :cry:
* ملیکای من هدیه خدا و بیمه آقا امام رضا (ع) *

ممنونم خدا جون... واسه این تجربه منحصر به فرد که شبیه هیچ حس دیگه ای نیست...

Re: بچه ها بیایییییییین

#27
وااااای رز چشمت روز بد نبینه طبیعی هم خیلیییییییییییییی درد داره.من از ساعت 4 صبح که کیسه ابم پاره شد رفتم بیمارستان بستری شدم.از ساعت 7 صبح درد کشیدم تا ساعت 3:25 دقیقه.واقعا مرگ رو به چشمای خودم دیدم.خیلییییییییییییییی درد داشت.
شوهرم و مادرشوهرمم و مادرم و پدرم توی حیاط بیمارستان بودن.وقتی مرخص شدم میگفتن صدای جیغ میومده از صبح تا بعدازظهر.گفتم با اجازتون اون صدای جیغ من بوده.شوهرم اینقدر ناراحت شد گفت دیگه همین یکی بسمونه.
* ملیکای من هدیه خدا و بیمه آقا امام رضا (ع) *

ممنونم خدا جون... واسه این تجربه منحصر به فرد که شبیه هیچ حس دیگه ای نیست...
ارسال پست

بازگشت به “مشاوره ”

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 27 مهمان

cron