ارسال شده: دوشنبه 9 مرداد 1391, 2:54 am
سلام نگار جان.. خیلی خوشحالم که تمام درد و دلهات و خیلی راحت بیان کردی و همین باعث میشه خیلی احساس سبکی کنی و نظر ها و دیدگاه های دوستان خوبی که باهات همدردی کردن و درد دلت و شنیدن خیلی در بهبود روحیه ات موثر است ....
نگار جونم به نظر من عزیز دلم از همان 14 سالگی که دچار افسردگی شده بودی هنوز تنش هایی در وجودت هست که عذابت میده. چرا چون که نتونستی و نخواستی که درمان بشی گلم.. واقعا باید دختر مهربون و به قول معروف دل گنده ای باشی که بچه ها رو جذب میکنی و همه دورت جمع میشن.. چون بچه ها محبت خالص و واقعی رو از چشمهای اطرافیان شون خوب تشخیص میدن.. نگار جون به نظرم صد در صد برو با یه مشاور خوب هم صحبت بشو و هر مشکلی داری با ایشون در میون بذار..
نگار جونم تو هنوز سنی نداری واسه ناامید شدن و غصه خوردن و افسرده شدن.. سعی کن صبح که از خواب بیدار میشی با روحیه شاداب سر از متکا برداری و به خودت سلام صبح به خیر بگی و تمام کارهایی که باید در طول روز انجام بدی رو واسه خودت مرور کنی..
ورزش که گفتی میری خیلی بهت کمک میکنه یک نگار دیگه از خودت بسازی.. ببین عزیزم ما همه در سن تو که بودیم همین احساس ها رو به اعضای خونوادمون داشتیم.. من خودم به شخصه از بابا و مامان و برادرهام دلگیر بودم و همش میگفتم همه تون فقط فکر خودتونید.. ولی وقتی دانشگاه قبول شدم و به شهرستان رفتم تازه قدر تمام اون لحظه های حتی سکوت و حتی نق نق های هر کدوم و به قول خودت نیش و کنایه هاشون و داشتم.. از همون موقع فهمیدم پس منم فکر خودم بودم که آنها را تنها گذاشتم و به شهری دور از آنها کوچ کردم.. پس همه همین کار را میکنند تا زندگی کنند.. تا برای خود کسی شنوند.. تا به آرزوهایشان برسند.. الان هم که ازدواج کردم باز هم از خونواده ام دورم ولی چاره ای نبود جز اینکه خودم را با شرایط جدید وفق دهم.. چون خودم خواستم..
نگار جون با برنامه ریزی جدید روزهای زندگی ات را تغیر بده تا کل زندگی همان طور که میخواهی بچرخد.. عینک بدبینی را بردار و به زندگی خوش بین باش.. زندگی خیلی زیباست فقط کافی است زیبا ببینی و از مشکلاتش گله ای نکنی تا ببینی چه چطور مشکلاتش کمرنگ و کمرنگ تر میشود.. درست را بخوان کار مناسب شوهر خوب و مناسب اون وقت میبینی دنیا آنقدر هم که فکر میکنی زشت نیست.. نگار جون فقط خواهشن قدر پدر و مادرت و بدون من تا وقتی پیش هم بودیم همش با هردوشون قهر میکردم اما الان روزی نیست که حسرت همان دوران را نخورم که فقط یک لحظه ببوسمشان.. نگار مادر پدر واقعا دوست داشتنی هستند حتی بدترین آنها.. مطمین باش آنها هم تورا به حدی دوست دارند و برایشان مهم هستی که از بیمار بودن و افسرده بودنت رنج میکشند و عقده شان رابا نیش و کنایه میزنند ولی عاشقت هستند من مطمین هستم..
عزیزم خوش بین باش و هرروز را با انرژی جدید شروع کن . دوستت دارم منتظر پیامهای شادت هستم.. بوس.
نگار جونم به نظر من عزیز دلم از همان 14 سالگی که دچار افسردگی شده بودی هنوز تنش هایی در وجودت هست که عذابت میده. چرا چون که نتونستی و نخواستی که درمان بشی گلم.. واقعا باید دختر مهربون و به قول معروف دل گنده ای باشی که بچه ها رو جذب میکنی و همه دورت جمع میشن.. چون بچه ها محبت خالص و واقعی رو از چشمهای اطرافیان شون خوب تشخیص میدن.. نگار جون به نظرم صد در صد برو با یه مشاور خوب هم صحبت بشو و هر مشکلی داری با ایشون در میون بذار..
نگار جونم تو هنوز سنی نداری واسه ناامید شدن و غصه خوردن و افسرده شدن.. سعی کن صبح که از خواب بیدار میشی با روحیه شاداب سر از متکا برداری و به خودت سلام صبح به خیر بگی و تمام کارهایی که باید در طول روز انجام بدی رو واسه خودت مرور کنی..
ورزش که گفتی میری خیلی بهت کمک میکنه یک نگار دیگه از خودت بسازی.. ببین عزیزم ما همه در سن تو که بودیم همین احساس ها رو به اعضای خونوادمون داشتیم.. من خودم به شخصه از بابا و مامان و برادرهام دلگیر بودم و همش میگفتم همه تون فقط فکر خودتونید.. ولی وقتی دانشگاه قبول شدم و به شهرستان رفتم تازه قدر تمام اون لحظه های حتی سکوت و حتی نق نق های هر کدوم و به قول خودت نیش و کنایه هاشون و داشتم.. از همون موقع فهمیدم پس منم فکر خودم بودم که آنها را تنها گذاشتم و به شهری دور از آنها کوچ کردم.. پس همه همین کار را میکنند تا زندگی کنند.. تا برای خود کسی شنوند.. تا به آرزوهایشان برسند.. الان هم که ازدواج کردم باز هم از خونواده ام دورم ولی چاره ای نبود جز اینکه خودم را با شرایط جدید وفق دهم.. چون خودم خواستم..
نگار جون با برنامه ریزی جدید روزهای زندگی ات را تغیر بده تا کل زندگی همان طور که میخواهی بچرخد.. عینک بدبینی را بردار و به زندگی خوش بین باش.. زندگی خیلی زیباست فقط کافی است زیبا ببینی و از مشکلاتش گله ای نکنی تا ببینی چه چطور مشکلاتش کمرنگ و کمرنگ تر میشود.. درست را بخوان کار مناسب شوهر خوب و مناسب اون وقت میبینی دنیا آنقدر هم که فکر میکنی زشت نیست.. نگار جون فقط خواهشن قدر پدر و مادرت و بدون من تا وقتی پیش هم بودیم همش با هردوشون قهر میکردم اما الان روزی نیست که حسرت همان دوران را نخورم که فقط یک لحظه ببوسمشان.. نگار مادر پدر واقعا دوست داشتنی هستند حتی بدترین آنها.. مطمین باش آنها هم تورا به حدی دوست دارند و برایشان مهم هستی که از بیمار بودن و افسرده بودنت رنج میکشند و عقده شان رابا نیش و کنایه میزنند ولی عاشقت هستند من مطمین هستم..
عزیزم خوش بین باش و هرروز را با انرژی جدید شروع کن . دوستت دارم منتظر پیامهای شادت هستم.. بوس.